عشق و هاونگ

عشق ٬ آب٬ هاونگ؛

عشق و هاونگ

عشق ٬ آب٬ هاونگ؛

افکار نژاد پرستانه!!!

این شعر توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده :

وقتی به دنیا میام، سیاهم،

وقتی بزرگ میشم، سیاهم،

وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم،

وقتی می ترسم، سیاهم،

وقتی مریض میشم، سیاهم،

وقتی می میرم، هنوزم سیاهم...

و تو، آدم سفید،

وقتی به دنیا میای، صورتی ای،

وقتی بزرگ میشی، سفیدی،

وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی،

وقتی سردت میشه، آبی ای،

وقتی می ترسی، زردی،

وقتی مریض میشی، سبزی،

و وقتی می میری، خاکستری ای...

و تو به من میگی رنگین پوست؟

این جوریه دیگه...

باز همان داستان همیشگیه هاونگ

یه روزایی هر چقدر سرم شلوغ تر میشه بیشتر احساس تنهایی میکنم. گاهی واسه دو سه ماه هیچی دوس دخمل ندارم بعدش یه چهار تا با هم پیدا میشن. با همه حرف میزنم با هم بیرون میریم و... چیزایی که نمیشه گفت مثل تجربه های جدید. اما نمیدونم چرا نمیشه به هیچ کدومشون حسی داشته باشم. از همشون دورم، دورِ دور. یه وقتایی توی یه مدت کوتاه دلم میخواد به تک تکشون بگم حوصلتو ندارم دیگه به من زنگ نزن این کارو می کنم، و باز میمونم توی یه حس تنهایی اشنا که خیلی وقته باهامه، از خودم میپرسم چرا!؟

یا من دیوونم یا اونا یه چیزیشون میشه،به هر حال دلم لک زده واسه نیم ساعت که قربون صدقه یکی برم از ته دل...

مرا تو بی سببی نیستی؛

شروعی دوباره

اما این بار هاونگ بدون عشق، هاونگ دیگه برام معنای پوچی پیدا کرده

بزارید از اول بگم وقتی که پیچک تنها متولد شد:

اون روزا عاشق بود،

پیچکی تنها بود چون هیچ کس رو نداشت. نه اینکه کسوکاری نباشه فقط

 کسی نیست جز منٍ من با من

پیچک تنها رو اینطور معنی کرده بود که

پیچک یه گیاه که از دیگران کمک میگیره تا بالا بره و به نور برسه! یه نیازمند کامل! نه اینکه از کسی چیزی بخواد نه فقط میخواست بش اجازه بدن بیاد بالا.

حالا یه پیچک رو تصور کن تازه متولد شده،‌ وقتی  که همه پیچک رو یه زالو یه انگل میدونن.

دور تا دورش پره از درختای سر به فلک کشیده، اون کمک میخواد اما کی به یه انگل( اسمی که اونو باش میشناسن‌) اجازه میده بش نزدیک بشه!؟

اونا همه نور رو مال خودشون کردن حتا یه زره نور هم نیست، و این واسه اون پیچک جوون یعنی آخر راه، میشینه تا مرگش فرا برسه نه واسه اینکه عمرش کمه!!!

این یه مرگ تدریجیه؛ میبینی همه چیز چطور به آخر میرسه اما کاری از دستت بر نمی آد و این بد ترین شکل مردنه.

پس پیچک تنها رو مرگ آروم و تدریجی معنی کرد...

حالا دیگه به مردن راضیه؛ پس به امید پایان این مرگ تدریجی.

مرا تو بی سببی نیستی؛

                                  براستی صلتِ کدام کار نکرده ایی ای غم.