عشق و هاونگ

عشق ٬ آب٬ هاونگ؛

عشق و هاونگ

عشق ٬ آب٬ هاونگ؛

باز همان داستان همیشگیه هاونگ

یه روزایی هر چقدر سرم شلوغ تر میشه بیشتر احساس تنهایی میکنم. گاهی واسه دو سه ماه هیچی دوس دخمل ندارم بعدش یه چهار تا با هم پیدا میشن. با همه حرف میزنم با هم بیرون میریم و... چیزایی که نمیشه گفت مثل تجربه های جدید. اما نمیدونم چرا نمیشه به هیچ کدومشون حسی داشته باشم. از همشون دورم، دورِ دور. یه وقتایی توی یه مدت کوتاه دلم میخواد به تک تکشون بگم حوصلتو ندارم دیگه به من زنگ نزن این کارو می کنم، و باز میمونم توی یه حس تنهایی اشنا که خیلی وقته باهامه، از خودم میپرسم چرا!؟

یا من دیوونم یا اونا یه چیزیشون میشه،به هر حال دلم لک زده واسه نیم ساعت که قربون صدقه یکی برم از ته دل...

نظرات 2 + ارسال نظر
بنگرى شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 13:04 http://www.bangeree.blogsky.com

سلام
وبلاگ زیبایی داری ... صداقت رو میگی ...خوبه
شاید حس تنهایی همیشه وادارت میکنه که یه دوست داشته باشی اما وقتی احساس تنهاییت پر شد میگی بسمه ...
باز دوباره تنها میشی باز دوباره همون احساس .....ادامه داره ...
شاد باشی

بانوی ماه شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 13:17 http://banooyemah.blogsky.com

سلام
خوشبحالت که حداقل دلت دسته خودته راستی از کجا میشه فهمید وقتی یکی میگه دوست دارم میمیرم برات راست میگه یا مثل شما دلش لک میزنه فقط یکبارم شده از ته دلش بگه ....
دلم گرفت آپی که کردی ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد