-
بازگشتند این بار هم عشق و هاونگ
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 08:31
سلام من باز هم اومدم اما این بار با یه عالمه حرف های نگفته که شاید این روزا پیش اومده !!! بازم دلم گرفته اما این بار به هوای عشقیه نه از نوع بشر بلکه از جنس خاک سرزمینم. یادش به خیر از اونجا شروع کردم که لعنت به این شب های قدر که سرنوشت من رو اینجوری قلم میزنه. اما این بار میخوام بگم که لعنت به این شب های قدر که...
-
سنگ قبر
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 10:11
بر سنگ قبر من بنویسید خسته بود اهل زمین نبود نمازش شکسته بود برسنگ قبر من بنویسید شیشه بود تنها از این نظر که سراپا شکسته بود بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود چشمان او که دائماً از اشک شسته بود بر سنگ قبر من بنویسید این درخت عمری برای هر تیشه و تبر دسته بود بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر پشت دری که باز نمی شد نشسته بود
-
باز هم همان هاونگ
جمعه 2 آذرماه سال 1386 23:51
این روزا حالم بهتره ، دورم شلوغ شده ، کلا از شلوغی زیاد خوشم نمیاد اما این شلوغیه زیاد بد نیست. راحتم با کسایی که کنارم هستن. این آدما عادت ندارن زیاد خودشونو توی حریمم وارد کنن. همین برام خیلی خوبه هر کسی سر جای خودشه و نمی خواد اونجایی که نباید باشه باشه. کم کم دارم زندگی کردنو یاد میگیرم. اما هنوز از بد اخلاقی که...
-
تعامل عشق و پیامبران
پنجشنبه 1 آذرماه سال 1386 12:09
بعضی عشق ها مثل حضرت آدم اند تنها خاصیتشون اینه که اولینن بعضی عشق ها مثل حضرت نوح اند فقط از ترس طوفان میان طرف تو بعضی عشق ها مثل حضرت ابراهیم اند باید توشون همه چیزتو قربانی کنی بعضی عشق ها مثل حضرت موسی اند یه خورده که دور بشی جات رو یه گوساله پر می کنه بعضی عقش ها مثل حضرت مسیح اند آخرش آدم رو به صلیب می کشند
-
افکار نژاد پرستانه!!!
شنبه 26 آبانماه سال 1386 10:45
این شعر توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده : وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم، وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم، وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم... و تو، آدم سفید، وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی، وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای، وقتی می...
-
باز همان داستان همیشگیه هاونگ
شنبه 12 آبانماه سال 1386 12:57
یه روزایی هر چقدر سرم شلوغ تر میشه بیشتر احساس تنهایی میکنم. گاهی واسه دو سه ماه هیچی دوس دخمل ندارم بعدش یه چهار تا با هم پیدا میشن. با همه حرف میزنم با هم بیرون میریم و... چیزایی که نمیشه گفت مثل تجربه های جدید. اما نمیدونم چرا نمیشه به هیچ کدومشون حسی داشته باشم. از همشون دورم، دورِ دور. یه وقتایی توی یه مدت کوتاه...
-
مرا تو بی سببی نیستی؛
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 16:24
شروعی دوباره اما این بار هاونگ بدون عشق، هاونگ دیگه برام معنای پوچی پیدا کرده بزارید از اول بگم وقتی که پیچک تنها متولد شد: اون روزا عاشق بود، پیچکی تنها بود چون هیچ کس رو نداشت. نه اینکه کسوکاری نباشه فقط کسی نیست جز منٍ من با من پیچک تنها رو اینطور معنی کرده بود که پیچک یه گیاه که از دیگران کمک میگیره تا بالا بره و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 مهرماه سال 1386 17:05
یه آسمون دلم گرفته. اینقدر دلم میخواست یکی بود می گفتم: یه قناری حرف برای گفتن دارم٬ تو هم برای شنیدن یه سوسن حوصله داری!؟ اما خوب حالا که نیست٬ منم همینجا میشینم برای قناریم از اشکام آب جم میکنم.
-
غزلک
شنبه 14 مهرماه سال 1386 14:30
غزلک شکستنت کار کیه؟ به عزا نشستنت کار کیه؟ غزلک نبینم افتادنتو! بگو پر پر شدنت کار کیه؟ غزلک شکستنت کار منو ما که نبود؟ بغض تو، گریه تو، کار غزل ها که نبود؟ غزلک هرچی که هست، بد جوری خوبی واسهِ من هرچی بود شعرای من، محضِ تماشا که نبود! غزلک گریه نکن ، گریه به چشمات نمیاد! گُلََََکَم بهارِ بی تو مرگِ پاییزی مونه تنِ...
-
بدون شرح!!!
جمعه 13 مهرماه سال 1386 05:40
اما کی!؟
-
مرا تو بی سببی نیستی...
جمعه 13 مهرماه سال 1386 05:33
سلام٬ روزگار چنین که میگذشت باز بر من گذشت. در عین جوانی اما کهنه و ژولیده. پیش میروم اما تا کجا نمی دانم شاید هم نمی خواهم که بدانم. دانستنش برای کسی که خیلی وقت نیست دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد چه فرق می کند!؟ این رفتن برای این نیست که از خودِ خودم خسته شدم!؟ بد خلقی٬ بد خلقی٬ و باز هم بد خلقی٬ حتا با خودم!؟...
-
توضیح
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1386 18:23
سلام٬ و باز امروز سلام. این بار اومدم که توضیحی بدم! عشق و هاونگ بی ربطه٬ نه!؟ چند وقتی میشه با این دو کلمه زندگی میکنم٬ اولش فقط واسه این بود که با تمام پارادوکسی که بینشون هست خیلی گوش نوازن و راحت کنار هم نشستن!!! فکرمو مشغول کردند٬ همشیه عشق و هاونگ٬ بعد به این فکر کردم که شاید عشق مثل کوبیدن آب در هاونگه . اما...
-
شروعی از عشق در هاونگ
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1386 17:14
نمی دونم چرا !!! ولی احساس کردم نیاز دارم بنویسم. خیلی بد خلق شدم اینروزا٬ تحمل هیچ چیزی که بر خلاف میلم باشه رو ندارم. اولین جمله همیشه خیلی سخته اما شروع میکنم. روز ۲۰ رمضان بود ۱۰ مهر٬ هنوز نرفتم دانشگاه٬ شب یه حالت تنهایی و دلتنگی عجیبی داشتم! شب وقتی توی اتاق های یاهو میچرخیدم٬ یه جمله به ذهنم رسید. یه شب داشت از...