عشق و هاونگ

عشق ٬ آب٬ هاونگ؛

عشق و هاونگ

عشق ٬ آب٬ هاونگ؛

بازگشتند این بار هم عشق و هاونگ

سلام 

من باز هم اومدم 

اما این بار با یه عالمه حرف های نگفته که شاید این روزا پیش اومده !!! 

بازم دلم گرفته اما این بار به هوای عشقیه نه از نوع بشر بلکه از جنس خاک سرزمینم. 

یادش به خیر از اونجا شروع کردم که لعنت به این شب های قدر که سرنوشت من رو اینجوری قلم میزنه. 

اما این بار میخوام بگم که لعنت به این شب های قدر که سرنوشت همه ما رو اینجوری قلم میزنه. 

خوب میدونم که میدونید دردم چیه! 

دلم لک زده واسه نوشتن.  

فکر کنم این چند وقته خیلی عوض شدم. اما امیدوارم عوضی نشده باشم . 

کم کم شروع کردم به شناختن خودم. 

خیلی چیزا هست که هنوز میخوام یاد بگیرم...

سنگ قبر

بر سنگ قبر من بنویسید خسته بود اهل زمین نبود نمازش شکسته بود

برسنگ قبر من بنویسید شیشه بود تنها از این نظر که سراپا شکسته بود

 بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود چشمان او که دائماً از اشک شسته بود

 بر سنگ قبر من بنویسید این درخت عمری برای هر تیشه و تبر دسته بود

 بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر پشت دری که باز نمی شد نشسته بود

باز هم همان هاونگ

این روزا حالم بهتره ،

دورم شلوغ شده ، کلا از شلوغی زیاد خوشم نمیاد اما این شلوغیه زیاد بد نیست. راحتم با کسایی که کنارم هستن. این آدما عادت ندارن زیاد خودشونو توی حریمم وارد کنن.

همین برام خیلی خوبه هر کسی سر جای خودشه و نمی خواد اونجایی که نباید باشه باشه.

کم کم دارم زندگی کردنو یاد میگیرم. اما هنوز از بد اخلاقی که قبلا در موردش گفتم چیزی کم نشده. احساس میکنم دچار یه غرور مسخره شدم. اما کم کم دارم با این غروره حال میکنم.

یه خبر خوب !!!  باز دوباره دستم هم واسه تایپ فارسی راه افتاده، حالا دیگه راحت براتون مینویسم.

اینو به اونا میگم که میخوان وصل من شن:

اون پیچک همیشه تنها دیگه مرد، حالا منم مث خودتون یه گرگم.

تعامل عشق و پیامبران

بعضی عشق ها مثل حضرت آدم اند

تنها خاصیتشون اینه که اولینن

بعضی عشق ها مثل حضرت نوح اند

فقط از ترس طوفان میان طرف تو

بعضی عشق ها مثل حضرت ابراهیم اند

باید توشون همه چیزتو قربانی کنی

بعضی عشق ها مثل حضرت موسی اند

یه خورده که دور بشی جات رو یه گوساله پر می کنه

بعضی عقش ها مثل حضرت مسیح اند

آخرش آدم رو به صلیب می کشند

افکار نژاد پرستانه!!!

این شعر توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده :

وقتی به دنیا میام، سیاهم،

وقتی بزرگ میشم، سیاهم،

وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم،

وقتی می ترسم، سیاهم،

وقتی مریض میشم، سیاهم،

وقتی می میرم، هنوزم سیاهم...

و تو، آدم سفید،

وقتی به دنیا میای، صورتی ای،

وقتی بزرگ میشی، سفیدی،

وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی،

وقتی سردت میشه، آبی ای،

وقتی می ترسی، زردی،

وقتی مریض میشی، سبزی،

و وقتی می میری، خاکستری ای...

و تو به من میگی رنگین پوست؟

این جوریه دیگه...

باز همان داستان همیشگیه هاونگ

یه روزایی هر چقدر سرم شلوغ تر میشه بیشتر احساس تنهایی میکنم. گاهی واسه دو سه ماه هیچی دوس دخمل ندارم بعدش یه چهار تا با هم پیدا میشن. با همه حرف میزنم با هم بیرون میریم و... چیزایی که نمیشه گفت مثل تجربه های جدید. اما نمیدونم چرا نمیشه به هیچ کدومشون حسی داشته باشم. از همشون دورم، دورِ دور. یه وقتایی توی یه مدت کوتاه دلم میخواد به تک تکشون بگم حوصلتو ندارم دیگه به من زنگ نزن این کارو می کنم، و باز میمونم توی یه حس تنهایی اشنا که خیلی وقته باهامه، از خودم میپرسم چرا!؟

یا من دیوونم یا اونا یه چیزیشون میشه،به هر حال دلم لک زده واسه نیم ساعت که قربون صدقه یکی برم از ته دل...

مرا تو بی سببی نیستی؛

شروعی دوباره

اما این بار هاونگ بدون عشق، هاونگ دیگه برام معنای پوچی پیدا کرده

بزارید از اول بگم وقتی که پیچک تنها متولد شد:

اون روزا عاشق بود،

پیچکی تنها بود چون هیچ کس رو نداشت. نه اینکه کسوکاری نباشه فقط

 کسی نیست جز منٍ من با من

پیچک تنها رو اینطور معنی کرده بود که

پیچک یه گیاه که از دیگران کمک میگیره تا بالا بره و به نور برسه! یه نیازمند کامل! نه اینکه از کسی چیزی بخواد نه فقط میخواست بش اجازه بدن بیاد بالا.

حالا یه پیچک رو تصور کن تازه متولد شده،‌ وقتی  که همه پیچک رو یه زالو یه انگل میدونن.

دور تا دورش پره از درختای سر به فلک کشیده، اون کمک میخواد اما کی به یه انگل( اسمی که اونو باش میشناسن‌) اجازه میده بش نزدیک بشه!؟

اونا همه نور رو مال خودشون کردن حتا یه زره نور هم نیست، و این واسه اون پیچک جوون یعنی آخر راه، میشینه تا مرگش فرا برسه نه واسه اینکه عمرش کمه!!!

این یه مرگ تدریجیه؛ میبینی همه چیز چطور به آخر میرسه اما کاری از دستت بر نمی آد و این بد ترین شکل مردنه.

پس پیچک تنها رو مرگ آروم و تدریجی معنی کرد...

حالا دیگه به مردن راضیه؛ پس به امید پایان این مرگ تدریجی.

مرا تو بی سببی نیستی؛

                                  براستی صلتِ کدام کار نکرده ایی ای غم.

 

یه آسمون دلم گرفته.

 

اینقدر دلم میخواست یکی بود

 

می گفتم:

 

یه قناری حرف برای گفتن دارم٬

 

تو هم برای شنیدن یه سوسن حوصله داری!؟

 

اما خوب حالا که نیست٬ منم همینجا میشینم برای قناریم از اشکام آب جم میکنم.

غزلک

غزلک شکستنت کار کیه؟

به عزا نشستنت کار کیه؟

غزلک   نبینم   افتادنتو!

بگو پر پر شدنت کار کیه؟

 

غزلک شکستنت کار منو ما که نبود؟

بغض تو، گریه تو، کار غزل ها که نبود؟

غزلک هرچی که هست، بد جوری خوبی واسهِ من

هرچی بود شعرای من، محضِ تماشا که نبود!

 

غزلک گریه نکن ، گریه به چشمات نمیاد!

  

گُلََََکَم بهارِ بی تو مرگِ پاییزی مونه

تنِ تنهاییمو گُل زخمایِ تو میپوشونه

 

اگه تن پس میزنیم ، حرمتِ عشقو نشکنیم!

اگه چاووش نشدیم ، به شبیخون نزنیم

اگه من جفت تو نیست ، ترانه اندازه توست

تو شبایِ بیکسی ، ما همه دنبالِ منیم

 

غزلک ، هر جا برم ترانه یعنی اسم تو

خطِ هر منظره از جنسِ خطوطِ جسم تو

تهِ هر کوچه بن بستِ غزل ، خونه تو

همه کَس  به اسمِ تو ، قصه ما طلسم تو

بدون شرح!!!

 

 

 

اما کی!؟